Solo: A Star Wars Story
همانطور که پیش درآمدهای غیرضروری پیش می روند، «Solo: A Star Wars Story» بد نیست. با این حال، این هم عالی نیست - و علیرغم اجراهای پرشور، شوخ طبعی، و چند قطعه غافلگیرکننده یا هیجان انگیز، چیزی کمی بیش از حد برنامه ریزی شده در مورد کل ماجرا وجود دارد. نشانههای خاصی برای ضربه زدن دارد، و کاملا مطمئن میشود که میدانید به آنها ضربه میزند. همه چیزهایی که انتظار دارید در «سولو» تجسم شوند، بر اساس تجربهتان از اسطورههای «جنگ ستارگان» که قبلاً بیان شده بود، در یک بشقاب نقرهای سرو میشود، از اولین ملاقات هان سولو جوان با چوباکا تا بردن هان فالکون هزاره در کارت. بازی از مالک اصلی آن، Lando Calrissian، و ساخت Kessel Run در کمتر از 12 پارسک (اینکه پارسک ها یک واحد فاصله هستند و نه زمان، در نهایت به درستی توضیح داده شد)، به این واقعیت که Wookiees از باخت در سه بعدی متنفر هستند. شطرنج و به اندازه کافی قوی هستند که بازوهای مردم را از پایه شان جدا کنند. ما همچنین میتوانیم ببینیم برخی از محبوبهای ما در جوانی چگونه بودند (لاندو از دونالد گلاور با فیلم کنار میرود). این سرویس هواداران درجه بالایی است.
این که آیا شما این امتیاز را در نظر می گیرید یا خیر به آنچه از یک فیلم "جنگ ستارگان" می خواهید بستگی دارد. از جهاتی، این فیلم پادزهر آن نوع فیلم «جنگ ستارگان» است که به نظر میرسد تماشاگرانی که «آخرین جدای» را به طرز عجیبی بیاحترامی و دروننگر را تحقیر میکردند، آن را میخواستند: فیلمی که در آن بازدهی برای چیدمانها به صورت ایتالیک نوشته میشود تا کسی نتواند. از دست دادن آنها، مجوز هنری تابع مدیریت برند است، و هر مرجعی، هر چقدر هم که کوچک باشد، که عاشقانه توسط فدائیان این فرنچایز به خاطر سپرده شده است، برای شناخت و تبریک خود مخاطب، در کانون توجه قرار می گیرد.
این اسطورهشناسی چک لیست است، اما خوشبختانه با قدرت کافی برای جذاب کردن سفر ارائه شده است. همچنین چند صحنه وجود دارد که جهان «جنگ ستارگان» را به گونهای پر میکند که فقط به طور مماس به هان سولو، چوباکا و دیگر شخصیتهای تثبیت شده مربوط میشود (ترجیح نمیدهم بگویم کدامها، زیرا یکی دو نفر از آنها هستند. واقعا لذت بخش). این بخشها جذابترین بخشهای «انفرادی» هستند، زیرا چشماندازهای شما را به چشماندازهایی میپردازند که احتمالاً قبلاً با آنها مواجه نشدهاید، مگر اینکه با منابع فرهنگی قدیمیتری که فیلمسازان برای الهام گرفتن از آنها استفاده میکنند آشنا باشید - و حتی پس از آن، کارگردان ران هاوارد (به جای فیل لرد و کریستوفر میلر) آنها را شاداب می کند و به آنها احساس زندگی می کند.
ما هان جوان (آلدن ارنرایش) و دوست دختر و شریک جنایتش قیرا (امیلیا کلارک) را در یک سیاره معدنی که کاملاً توسط ساختارهای صنعتی پوشانده شده است و با کار اجباری اجرا میشود، ملاقات میکنیم که برخی از آنها شامل کودکان میشوند. جلوههای بصری لکهدار زغال چوب، خیابانها و کوچههای باریک، و خارپشتهای خیابانی با لهجههای انگلیسی به چارلز دیکنز با فناوری پیشرفته میآیند. هنگامی که هان برای نیروی دریایی امپراتوری ثبت نام می کند اما در یک کارزار بیهوده در پیاده نظام خدمت می کند و در آنجا با شرکای قاچاق آینده اش وال (تاندی نیوتن) و توبیاس (وودی هارلسون) ملاقات می کند، تصاویر سواره نظام انتحاری و سنگرهای گل آلود آشکار می شوند. از یک تصویر جنگ جهانی اول مانند "همه آرام در جبهه غربی" یا "مسیرهای افتخار". دزدی قطار سوختی - بیشتر شبیه یک ریل کوهستانی که به نظر می رسد مانند یک مار فلزی در اطراف قله ها می لغزد - وسترن قدیمی را تداعی می کند که در آن گاوچران ها از اسب ها به کناره های لوکوموتیو می پرند. و غیره.
شخصیت هان سولو در سال 1977 معرفی شد (نسخههای دیجیتالی قبل از جورج لوکاس) که یک پیرمرد و یک پسر مزرعهدار را برای پولی که میتوانست به دست آورد، به قتل رساند، سپس یک شکارچی جایزه را در دید عموم مشتریان بار به قتل رساند. هیچ چیز در این فیلم به اندازه آن انتخاب ها جسورانه نیست - همانطور که هریسون فورد بازی می کند، سولو یک ضدقهرمان مرزی و تنها شخصیت اصلی در سه گانه اصلی بود که یک مزیت خطرناک داشت، البته لوکاس و شرکت بلافاصله شروع به حذف کردند. سولوی جوان، آلدن ارنریش به عنوان یک خلبان و قاچاقچی جوان مغرور که پیش از موعد توسط یک زندگی سخت ترش شده است، قانع نمی شود.
یا حداقل او به عنوان این قاچاقچی خاص قانع نمی کند. او دوست داشتنی است و "با اعتماد به نفس" و "راضی" بسیار خوب عمل می کند، اما اگر این فیلم مصمم بود بازیگری را انتخاب کند که شباهت زیادی به هریسون فورد ندارد (که کاملاً مشروع و قابل دفاع است، دان کنید. اشتباه متوجه شوید؛ یک تقلید مستقیم وحشتناک بود) شاید ایده خوبی بود که فردی را انتخاب کنید که حداقل به نظر می رسید می تواند در نهایت تبدیل به هانی شود که در «یک امید جدید» ملاقات کردیم، همانطور که لوکاس زمانی که یوان مک گرگور را برای ایفای نقش اوبی وان کنوبی جوان در سه گانه پیش درآمد استخدام کرد، انجام داد. مک گرگور به طور معجزه آسایی موفق شد تداوم فیزیکی و صوتی را با ساکن اصلی نقش، الک گینس حفظ کند، در حالی که هنوز هم اجرای خود را ارائه می دهد. Ehrenreich در اینجا به دومین چیز دست می یابد، اما نه آنقدر خیره کننده که فراموش کنید روی مورد اول وسواس داشته باشید.
یک هماهنگی مرموز باید در فیلمی اتفاق بیفتد که به طور مداوم و بسیار واضح سعی می کند با برند خود ارتباط برقرار کند، حتی همانطور که بازیگر اصلی آن کار خودش را می کند (عمدتاً لاس زدن).پوزخند خندهآمیز فوردی است)، اما این دو انگیزه در اینجا با یکدیگر متضاد به نظر میرسند. آیا هاوارد آنقدر تلاش میکرد تا وزن، پختگی و صداقت را برای فیلمی که در زیر لرد و میلر در معرض خطر مضحک و بیحوصلگی قرار میگرفت، به خرج دهد که پهنای باند ذهنی برای تمرکز روی بازیگران را نداشت؟ برخی از اجراکنندگان تأثیر قوی بر جای میگذارند (به ویژه گلاور هوشیار و واکنشگرا، که مکگرگور نقش بزرگی را ایفا میکند، و فیبی والر-بریج به عنوان صدای خلبان لاندو، L3-37، روباتی که برای از بین بردن بردهداری ماشینی میجنگد.
اما دیگران گاهی اوقات کمی گم شده به نظر می رسند. شخصیت کلارک لایههای زیادی دارد، اما هیچکدام از آنها کاملاً به یکدیگر مرتبط به نظر نمیرسند، و او به اندازهای خوب برخورد میکند که نمیتواند برخی از کارهایی را که در نهایت انجام میدهد انجام دهد. نیوتن، یکی از ستارگان «وست ورلد» زمان زیادی برای نمایش فیلم ندارد، و هارلسون، یکی از آن دزدان صحنه دزد ستیزی اصلاح ناپذیر، چیزی را به ما نمی دهد که از هیچ بازیگر پنجاه و چند ساله دیگری که نمی توانستیم به دست آوریم. می تواند اسلحه را بچرخاند، عاقلانه بکوبد و پوزخند بزند. درایدن ووس، رئیس جنایی پل بتانی، ممکن است اولین بازیگر اصلی فیلم «جنگ ستارگان» باشد که هیچ تاثیری برجای نمی گذارد، اما بازیگر احتمالاً در این شرایط بهترین کار را انجام می داد. او جایگزین مایکل کنت ویلیامز شد، کسی که برای فیلمبرداری مجدد در دسترس نبود و در ابتدا به عنوان یک شخصیت CGI انتخاب شده بود، بنابراین او احتمالاً نقش کسی را بازی می کرد که باید بدون آسیب رساندن به معماری روایی اطراف، بازنویسی می شد. (تقریباً مطمئناً مستندی درباره مشکلات تولید این فیلم جذابتر از خود فیلم خواهد بود.) برخی از نژادپرستی غیرقابل فکری که به «تهدید شبح» آسیب رساند، اینجا نیز بازمیگردد - وقتی آن را ببینید - متوجه خواهید شد - و هر چه طولانیتر باشد. فیلم ادامه مییابد، هر چه واضحتر میشود که «سولو»، مانند بسیاری از فیلمهای «جنگ ستارگان» قبل از آن، چندان به زنان علاقهای ندارد.
من همه اینها را با عشق مادام العمر به یک مجموعه فیلم و با توجه به چالش های پیش روی این پروژه می گویم. "Solo" در موقعیتی منحصر به فرد و حیله گر قرار دارد. دیزنی از زمان تصاحب «جنگ ستارگان» تلاش کرده است تا دنیای لوکاس را شگفتانگیز کند، خط داستانی اصلی مبتنی بر اسکای واکر را گسترش دهد و آن را با داستانهای مجاور پر کند. هرچه درباره «روگ وان» به عنوان سرگرمی فکر می کردید (من آن را دوست داشتم)، توانست داستانی را با فلسفه درونی، سبک و احساس خودش سرهم کند و وقتی آن را با «سولو» مقایسه کنید، متوجه می شوید که بخش بزرگی از آنچه عدم ارتباط آن با شخصیتهای معروفی بود که نمیتوان آنها را از بین برد. به جز گرند موف تارکین، که اساساً مجموعه ای از پیکسل های پیتر کوشینگ شکل بود، هیچ یک از بازیگران اصلی افرادی نبودند که ما می شناختیم. اکثر آنها شخصیت هایی بودند که ما هرگز نامشان را نشنیده بودیم، خرخرها و پیراهن های قرمز جنگ کهکشانی، و این بدان معنی بود که هر اتفاقی ممکن است برای آنها بیفتد، و این که فیلم لازم نیست فضای مشخصی را برای اجرای چیزهایی که ما در اختیار داریم اختصاص دهد. شنیده بودم اما هرگز نمایشی ندیده بودم.
«سولو» آنقدر فضای مانور ندارد. این اولین فیلم «جنگ ستارگان» نیست که گذشته شخصیتهایی را که در تجسمهای دیگر با آنها گذراندهایم تجسم میکند - سهگانه پیش درآمد اطلاعات زیادی در مورد آناکین اسکای واکر، با نام مستعار دارث ویدر آینده، و همچنین اوبی به ما داد. وان کنوبی، یودا، پالپاتین و دیگران—اما این اولین فیلم «جنگ ستارگان» است که اغلب به نظر میرسد که عمدتاً برای ارائه صحنههای بصری برای سناریوهایی وجود دارد که طرفداران مدتها در رویاپردازی دربارهشان بودهاند، یا در متون تکمیلی «جنگ ستارگان» خواندهاند. و حتی بزرگترین فیلمسازان نیز احتمالاً نمیتوانند تصاویر، اجراها و لحظاتی فراتر از آنچه ما همیشه تصور میکردیم به ما ارائه دهند. تکههایی که فرود میآیند آنهایی هستند که از ناکجاآباد بیرون میآیند و دمای هیجانانگیز هیجانانگیز جدید خود را دارند، مانند خلسه درست L3-37 هنگامی که او میتواند برخی از ماشینهای همکارش را آزاد کند، و ناامیدی او از لاندو، که حتی با وجود اینکه دوستش دارد. او او را بدیهی میگیرد و اگر بگوییم سازگار نیست.
«سولو» به شکلی بسیار خاص به طرز عجیبی مؤثر است: حس قوی دوستی هان سولو و چوباکا را به شما میدهد: چگونه شکل گرفت، چگونه محکم شد و چه چیزی به هر یک از آنها داد. اکنون که قوس کامل زندگی سولو را دیدهایم، لذت بیگناه اکتشاف که در هر صحنه بین آن دو وجود دارد، غم انگیزی پیدا میکند. ما می دانیم که چوباکا 180 ساله بود که هان را ملاقات کرد. من در مورد تبدیل ووکی به سال به سال انسان مطمئن نیستم، اما زمان زیادی که فرش پیاده روی بزرگ در جهان سپری کرده است، درک ما از دوستی را تغییر می دهد و باعث می شود در مورد "نیرو بیدار می شود" متفاوت فکر کنیم. هان پیرمردی است که به پایان دویدن نزدیک می شود. اگر کلیت آن به اندازه دوستی هان و چوی جذاب و غیرمنتظره جذاب بود، «سولو» ممکن بود یک فیلم کلاسیک باشد. همانطور که هست، این یک سفر بدون اصطکاک در مسیر حافظه است.