سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اینجا امروز

نظر

 

چارلی برنز با بازی بیلی کریستال کارگردان و همکار نویسنده، نویسنده ای است که آنقدر به خنده دار بودن شهرت دارد که وقتی رفتارش کمی از بین می رود، همه فکر می کنند که او در حال انجام کارهایش است. برنز روی صحنه با بری لوینسون، شارون استون و کوین کلاین، که همگی خود را به عنوان ستاره های یک فیلم کلاسیک ساختگی فیلمنامه برنز بازی می کنند که یک سالگرد جشن می گیرد، برنز دچار سردرگمی می شود و نام افراد دیگر را فراموش می کند. حضار با قدردانی می خندند. چه بریده ای! استون با خوشرویی به او یادآوری می کند: "من مریل استریپ هستم." یه خنده دیگه اون چارلی   !

فرانسین دختر چارلی (ستاره برادوی لورا بنانتی) سرگرم نمی شود. او فکر می کند که او باید مست باشد یا به اندازه کافی به او اهمیت نمی دهد تا به دعوت به میتزوه خفاش دخترش پاسخ دهد. و همکارانش در یک برنامه کمدی شبانه به سبک «شنبه شب زنده» فقط فکر می‌کنند که اصرار او به جای رایانه روی یک ماشین تحریر است.

اما چارلی در مراحل اولیه زوال عقل است. او تنها است و می ترسد. او به آنچه که می تواند پایبند است: روال معمول خود، در حالی که به سمت محل کارش می رود و تلاوت می کند، "در تابلوی ایست به چپ بپیچید" و تنها چیزی که همیشه توانسته روی آن حساب کند - چارلی خنده دار است. او ممکن است ایده‌های طرحی نداشته باشد، اما می‌تواند نقاط ضعف ایده‌های دیگران را تشخیص دهد و آنها را بهتر کند، و همچنین می‌تواند استعداد یک نویسنده جدید خجالتی را که فقط به کمی حمایت نیاز دارد، تشخیص دهد. هیچ چیز خنده‌داری در مورد از دست دادن هسته اصلی خودش، خاطراتش، توانایی‌اش برای رسیدن به بازگشت‌های سریع و شوخ‌آمیز وجود ندارد. و بنابراین، تنها کسی که می‌داند چه اتفاقی دارد می‌افتد، پزشک او است (آنا دیور اسمیت، متخصص مراقبت‌های بهداشتی صمیمی و متعهد که همه ما آرزویش را داریم).

ناهار با چارلی در یک جمع‌آوری کمک خیریه به قید قرعه کشیده شد و چارلی مشتاقانه منتظر است تا زمانی را با کسی بگذراند که به اندازه کافی علاقه مند بود که برای او پیشنهاد بدهد. اما شخصی که ظاهر می شود، اما (تیفانی هادیش) است که نمی داند او کیست. او فقط برای دشمنی با سابق خود، کسی که فقط 22 دلار برای ملاقات با چارلی پیشنهاد داد، آمده است. و برای سفارش یک بشقاب غذای دریایی غول‌پیکر، که فوراً باعث واکنش آلرژیک می‌شود که نیاز به سفر اضطراری به بیمارستان دارد. چارلی هزینه همه چیز را می پردازد و اما قول می دهد که به او بازپرداخت کند. اما همچنان که همدیگر را می بینند، ارتباط آسانی پیدا می کنند. نداشتن پیش‌فرض از اینکه چارلی کیست، به اما اجازه می‌دهد مبارزه او را ببیند. و بودن با کسی که حقیقت را می‌داند به چارلی کمک می‌کند تا آن را بپذیرد و برخی از مسائل را با خانواده‌اش حل کند (چگونه پسرش نام "رکس" را پیدا کرد بسیار سرگرم کننده است) در حالی که هنوز می تواند.

کریستال تا حد زیادی از دام های فیلم در مورد دوستان از نژادهای مختلف اجتناب می کند. اما یک سیاهپوست جادویی نیست و چارلی یک ناجی سفید نیست. آنها آنجا نیستند تا درس های مهم زندگی را به یکدیگر بیاموزند یا به یکدیگر کمک کنند تا بر موانع غلبه کنند. آنها فقط افراد خوبی هستند که به خوبی با هم کنار می آیند. شیمی آسان بین شخصیت ها دوستی واقعی دو ستاره را منعکس می کند و واضح است که مانند اما و چارلی، هادیش و کریستال از یکدیگر ضربه می خورند. در واقع، آن‌ها آنقدر از همدیگر ضربه می‌خورند که کارگردان کریستال خیلی تمایلی به قطع صحنه‌های آن‌ها نداشت، که سرعت را مختل می‌کند. با زمان اجرای کوتاه تر، با برخی از صحنه ها به عنوان دی وی دی اضافی، بهتر کار می کند. این یک مشکل خاص در قسمت هایی از فیلم است که قرار است ببینیم چارلی چقدر بامزه است. مواد برای نمایش کمدی اسکچ در فیلم به اندازه نیاز فیلم خنده دار نیست.

کریستال فیلمنامه را با نویسنده سابق «شنبه‌شب زنده»، آلن زوایبل، نوشت که او همچنین نویسنده «شمال» بود، فیلمی بر اساس کتاب زوایبل که منجر به نقد افسانه‌ای راجر ایبرت شد: «من از این فیلم متنفر بودم. هیچ کس در مورد این فیلم چنین چیزی نمی گوید. دوست داشتم دوست داشتم، اما اینکه ای کاش کسی مثل چارلی را می‌داشتند که فیلمنامه را تیزتر کند.