گشت و گذار در جنگل با راک
اکنون که دیزنی همه محبوب ترین فیلم های اکشن خود را بازسازی کرده است، استودیو به ناچار قدم منطقی بعدی را برمی دارد و به جای آن فیلم ورنر هرتزوگ را بازسازی می کند. با تغییر سرعتی که مطمئناً لژیون والدینی را که برای نشان دادن «آگویر، خشم خدا» به بچههایشان میمیرند خوشحال میکند (اما نگران بودند که بچههای کوچک ممکن است به اندازه کافی از دیدن کلاوس کینسکی که در حال مونولوگ کردن است، آسیب نبیند. قایق پر از میمون های وحشت زده در مورد نقشه هذیانی خود برای تسلط بر جهان)، "کروز جنگلی " Jaume Collet-Serra با فاتح اسپانیایی شروع می شود که به قلب آمازون می رود و توسط انگورهای درختی مسحور می خورد که اعضای بدن او را با مارها جایگزین می کند. این آگویر که در اینجا توسط ادگار رامیرز بازی میشود، فقط یک پدر دیزنی در قرن شانزدهم است که آنقدر در یافتن درخت زندگی وسواس داشت که فراموش کرد چه چیزی زندگیاش را در وهله اول ارزش زندگی کردن داشت - ممکن است برای هر یک از ما اتفاق بیفتد.
البته، ورنر هرتزوگ دون لوپ آگیر را اختراع نکرد، همانطور که کولت-سرا، اختراع تحسینبرانگیز بین یک کاپیتان قایق چرب و برخی بریتانیاییهای با منزلت بالا را اختراع کرد، و «کروز جنگل» (افسوس) کمتر از سینمای جدید آلمان مدیون است. این جاذبه پارک موضوعی دیزنی است که از آن الهام گرفته است. در حالی که بوی ضعیف فیلم های کلاسیک در این چادر بزرگ تابستانی به وفور در میآید، تأثیر کپکآمیز آثار قبلی خانه موش در نهایت به اندازهای قوی میشود که نمیتوانید بوی دیگری را حس کنید. حتی بازی شگفتانگیز جسی پلمونز و هرتزوگ در نقش یک اشراف آلمانی دیوانه به نام شاهزاده یواخیم نمیتواند جان تازهای به فیلم ماجراجویی ماتینی توخالی بدهد که تلاش میکند همان کاری را که «دزدان دریایی کارائیب» برای اقیانوس اطلس انجام داد، برای آمازون انجام دهد. شهامت قایقرانی در آبهای ناشناخته را ندارد.
با این وجود، تماشای دکتر لیلی هاتون (امیلی بلانت) و کاپیتان فرانک «اسکیپر» وولف (دواین جانسون) هنوز غیرممکن است که بدون فکر کردن به «ملکه آفریقا» در آبهای جنگل روی قایق بخار چروکیده دومی حرکت میکنند، حتی اگر این شخصیتها باعث براندازی این کشتی شوند. کهن الگوهایی که فیلم جان هیوستون پس از خود به جای گذاشت: او به جای یک مبلغ عصبی، یک ماجراجوی بی باک است، و او یک مشت زن متورم مضحک است که به مگسی صدمه نمی زند (اما هنوز هم نقش یک فرد تنهای خشن و آماده را می پوشاند). اگر بنزین «گشت و گذار در جنگل» در نیمی از زمان پخش 127 دقیقهای پر از باد تمام شود، تماشای مردی که قبلاً با نام «صخره» شناخته میشد، لباس قدیمی همفری بوگارت را در لباس قدیمی همفری بوگارت فرو میبرد - تا آن کلاه گوشت خوک کوچک عالی - هرگز کهنه نمیشود. ; تصور کنید محموله کشتی تایتانیک را در کشتی استیتن آیلند فشرده کنید، ایده درستی خواهید داشت.
این قهرمانان دوستداشتنی در سال 1916 با یکدیگر تلاقی میکنند، زیرا لیلی - به همان اندازه که مصمم به کشف درخت زندگی است و شخصاً مصمم به شرمسار کردن مردان جنسیتگرا که جامعه علمی بریتانیا را اداره میکنند - به سواحل آمازون میرسد و در جستجوی راهنمایی میشود. او را به سوی همان گنجی که آگوئر را به سوی نابودی سوق داد، هدایت کنید. همچنین برادر شیک پوشش مک گرگور (یک بازی بسیار جک وایتهال) در کنار این سواری حضور دارد که انرژی «بهتر است در این ماجراجویی بزرگ کثیف نشوم» آنقدر تداعی کننده شخصیت خواهر و برادر در «مومیایی» است که وایت هال باید نصف او را بدهد. باقیمانده مستقیماً به جان هانا («جنگل کروز» تا حد زیادی مدیون روح آن موفقیت در اواخر دهه 90 است، اگرچه شیوه ادای احترام آن بیشتر به سمت «CGI بد حواسپرتی» است تا «عکاسی از مکان زنده»).
بهترین چیزی که در مورد مک گرگور می توان گفت این است که لحظه انحصاری همجنس گرایان او به اندازه مواردی که دیزنی در گذشته تبلیغات کرده است مبهم یا مبهم نیست. هر مشکلی که بینندگان با انتخاب بازیگر مستقیم در نقش همجنسگرای کلیشهای مطرح میکنند، حداقل فیلمنامه مایکل گرین، گلن فیکارا و جان رکوا بر طرد مکگرگور از جامعه مودب متمرکز است و از فرانک و لیلی به خاطر پذیرفتن یکسان از او تجلیل میشود. اگر به نظر می رسد که میله را تا حدی پایین بیاورید که منتقدان حتی از یک سوژه انسانیت دفاع کنند، به محصول فیلم قرن بیست و یکم دیزنی خوش آمدید، من چند امتیاز راتن تومیتوز را برای شما توضیح می دهم.
فرانک به دلیل سرگرم کننده تر بودن نسبت به بسیاری از شخصیت هایی که جانسون در سال های اخیر بازی کرده است، پاس مشابهی دریافت می کند. فرانک با هوشمندی توریستهای پیشرو را در یک سفر دریایی در جنگل معرفی کرد که برای حس یک پارک تفریحی (کامل با پاپ اوتهای ساختگی، بومیهای لباس پوشیده، و «پشت آب»)، فرانک در نقطه شیرین و تسلیمناپذیر شخصیت جانسون وجود دارد. او شکست ناپذیر است، اما شاید به نفع خودش بیش از حد مستقل است، و به سختی می توان فیلمی را که در آن جانسون با یک بندرگاه بی رحم ایتالیایی با بازی پل جیاماتی سبیل چرخان (با یک توکان روی شانه اش!) بحث می کند و پلنگ مست را خم می کند، حذف کرد. در مدت پنج دقیقه شیمی ساخته شده بین جانسون و بلانت - او او را "شلوار" می نامد، او او را "اسکیپی" می نامد - یک مایل عرض و یک اینچ عمق دارد، اما یک چرخش اصلی در نیمه راه این داستان، رابطه آنها را در راه های جدید پیچیده می کند. یادداشتهای لطف کوچکی که شما را به یاد توانایی کارگردان «بدون توقف» در ارتقای مطالب درجه C به فضای کمیابتر میاندازد.
با این حال، چنین یادآوریهایی زودگذر هستند، زیرا «کروز جنگلی» از لحظه شروع به ریل ثابت میشود. تماشای چشمک فرانک به منشأ دیزنیلند فیلم بسیار سرگرمکننده است، اما وقتی متوجه میشوید که کل فیلم برای شبیهسازی یک پارک تفریحی فیلمبرداری شده است، حالات خوب از بین میرود. هاوایی و آتلانتا هر دو جذابیتهای خود را دارند، اما هیچکدام جایگاه قانعکنندهای برای آمازون نیستند، و نه پسزمینههای براق ساختهشده توسط کامپیوتر و نه مجموعههای مصنوعی آشکارا (اگر به طرز چشمگیری دقیق) کمبود حس مکان فیلم را جبران نمیکنند - اگر آمازون باشد. قرار است یک شخصیت در این داستان باشد، به نظر می رسد که توسط یک دیپ فیک بازی می شود. احتمالاً در هر فیلمی با این مدت طولانی، کاستیهای ریز ریز میتواند خستهکننده باشد، اما اینجا به این حس میافزاید که کولت-سرا چیزی برای پنهان کردن دارد. چرا فیلم های پرفروش 200 میلیون دلاری همیشه احساس می کنند که نمی خواهند به آنها نگاه شود؟
در عوض، «کروز جنگلی» برای اصالت در عرصههای دیگر تلاش میکند، بهویژه وقتی صحبت از انسانسازی قبایل بومی میشود که اغلب روی صفحه نمایش شیطانی میشوند (یک کیسه مختلط که کلیشههای خاصی را نرم میکند، اما نمیتواند آنها را از بین ببرد) و اجازه دادن به خدمه کاپیتان باربوسا مانند آگوئر. فاتحان مرده به زبان اسپانیایی مادری خود صحبت می کنند (حتی در طولانی ترین زمان های گفتگو بدون زیرنویس). مایه شرمساری است که هر دوی این گروه ها احساس می کنند در داستانی قرار گرفته اند که در حال حاضر تعداد زیادی از دوستان و شرورهای شرور را حمایت می کنند. حتی شخصیت محوری مانند آگوئرو چیزی بیشتر از حواس پرتی از طرف آدم بدی را که مخاطبان به آن پول پرداخت میکنند، نشان نمیدهد: جسی پلمونس مگالومانیایی که کت و شلوار مخملی بنفش و عصایی را تکان میدهد در حالی که از پشت یک چنگال نخود فرنگی میخورد. مشکل هر فیلمی که پلمونز در آن بحث شدیدی با زنبور دارد این است که هر صحنه دیگری باید با آن رقابت کند و هیچ یک از صحنههای «جنگل کروز» نمیتوانند حتی به آن نزدیک شوند.
بلانت همچنان یکی از طبیعیترین ستارههای سینمای نسل خود است، و با دست ثابت خود، «کروز جنگل» در نهایت به یک تفسیر خوب (اگر نه نیمهپخت) درباره ارزش شخصی گنجی که شخصیتهایش به دنبال آن هستند بازمیگردد. اما جدیدترین جذابیت دیزنی به اندازه کافی هیجانانگیز نیست که بتواند لذت یک سواری 20 دقیقهای را برای بیش از دو ساعت حفظ کند، و برای فیلمی که از منابع زیادی برای رسیدن به آنها استفاده میکند، جوایز بسیار اندک است. از زمانی که آگویر سفری به آمازون داشته است، اینقدر تحت تأثیر توهمات عظمت قرار نگرفته است. شاید بازسازی دیزنی از «فیتزکارالدو» بهتر از این باشد.